نويسنده: پي ير دو بوادفر
مترجم: سيمين بهبهاني



 

سوررئاليست ها مي گفتند، ديگرگون کردن زندگي؛ در حلي که مارکسيست ها پاسخ مي دادند، ديگرگون کردن جهان. حدود سال 1917، درچند کانون ممتاز جهان، از جمله سن پطرزبورگ(1)، برلين، زوريخ، و مونپارناس(2)، شاعران براستي انقلابي ميان اين دو مسئله فرقي نمي گذاشتند؛ در اتحاد جماهير شوروي، اسنين، بلوک، پاسترناک، و شخص ماياکوفسکي خيلي زود به بوروکراسي استاليني بدگمان شدند.
در فرانسه، به علت آميزش با سوررئاليست ها بود که مارکسيست ها بهترين آثار خود را عرضه کردند: شعر براي آنان مکتب آزادي به شمار مي رفت.

1- ترانه سراي شورش:

ژاک پِرِور

در گزينه هاي تازه ي سوررئاليست ها، جست و جوي نام ژاک پرور( متولد نويي(3)، 1900-1977) بيهوده خواهد بود. با اين همه، کدام شاعر بهتر از او توانسته است دنيا را از لعاب بورژوازي عريان کند و براي خشونت ترانه اي بسازد که حتا کودکان هم بتوانند آن را ترنّم کنند.
به تحقيق، اين شاعر حومه ي شهري کلامي تمسخر آميز دارد که خيلي به کلام آگنه کاپري، ماريان اوسوالد، و ژوليت گرکو نزديک تر است تا به کلام الوار؛ غالباً به رديف کردن واژه ها قناعت مي کند:
يک زن چلاق با يک سوار
يک برزگر با بچه هاش
يک کار چاق کن با همه ي نرمتن هاش
يک سگ با يک ساعت ديواري، الخ.
سبک پرور، همانند گفت و گوهايي که براي فيلم هاي مارسل کارنه مي نوشت (شگفتي درام، کودکان فردوس، ديدار کنندگان شامگاهان)، همچنان به فضاي سال هاي 1936 تا شب هاي سياه اشغال فرانسه وابسته مي ماند، همان طور که نقاشي اوتريلو(4) به کوچه هاي مونمارتر(5) وابسته مانده بود. اما اين سبک چندان از رونق نيفتاده است، و اين سراينده که زبان کوچه و بازار را بر مسجّع و مقفّي ترجيح مي دهد، و اين کسي که در بازي هاي لفظي شعبده بازي مي کند، موسيقي خاص خود را دارد. از اين رو است که در چند کلمه و به طرزي باورنکردني موفق به القاي مفهوم مي شود. بي شک، پرور در قالب استعاره مفاهيم ديگري را بيان مي کند. کلامش پي در پي تازيانه مي زند:
اين ها که پرچم بر مي دارند
اين ها که افتتاح مي کنند...
اين ها که برس مي زنند تا بدرخشند...
اين ها که به بچه ها توپ قانون مي دهند
اين ها که بچه ها را دم توپ مي گذارند...(6)
اين ها که سينه فرانسه را گاز مي گيرند(7).
اما چه ملاطفت احتياط آميزي براي يادآوري عشقي که از ميان رفته است!
يادآر، باربارا،
آن روز، روي بندرگاه بره(8) يکريز مي باريد
و تو گام مي زدي، خندان
شکفته، شادمانه خيس
زير باران.
اين کوچه ي بوسي(9) است که درهنگام اشغال رها شده است:
اين کوچه، روزگاري چنان مغرور بود از کوچه بودن
که دوشيزه اي شاد و مغرور از دوشيزه بودن
بيچاره کوچه
تو، اينک، متروک در برزن
و برزن، خود، متروک در شهر ويران
بيچاره کوچه...
چند کلمه و اين همه گفتني.
همه مي گويند که «شعر ديگر خريدار ندارد...» پُر بي راه هم نمي گويند. اما شعرِ پرور خريدار دارد. سخن ها (1946) بزرگ ترين توفيق نشر بعد از آزادي فرانسه بوده است- توفيقي که موفقيت مجموعه اي ديگر را در آغاز جنگ جهاني اول به ياد مي آورد. تو و من اثر پل ژرالدي (1913). اينک اين پرسش اجتناب ناپذير: آيا پِرِور شاعري راستين است؟
بله، او در برشي از زمان، شاعر واقعي بوده است. اما عمر آتش بازي کوتاه است. پِرور جرئت آن را نداشته است که سبکي درخشان را رام کند - به استثناي مُوَرِّخ- که او را ثروتمند کرده بود. «هنرنمايي» هاي اخيرش اغلب چيزي جز ترقه هاي نمدار نبود (تل انبار،1966؛ هفتگي ها، 1972).

2- اوژن گييويک، شاعر مادهّ

نخستين مجموعه قابل توجه ي گيبويک( متولد1907) با نام گلي درسال 1924 منتشر شد و از سوي لا روشل در مجله ي جديد فرانسه به عنوان يک کشف مورد تمجيد قرار گرفت. اين مجموعه شعري اصيل، خشن، و بي تکلّف را عرضه مي کرد که از موسيقي بي بهره و به اشيا وابسته بود:
خاره سنگ ها نمي دانند
که از آنان سخن مي رود.
نيازي به خنده ندارند
يا به سرمستي.
نمي افروزند
کبريتي را در سياهي.
زيرا هرگز
از مرگ نمي هراسند.
گييويک، پس از انصراف از شعر سياسي، الزاماً به ذهنيّات اصيل خويش بازگشت: زمين، صخره، و اقيانوس.

3- هانري پيشِت در جست و جوي حماسه

ماترياليسم ديالکتيک شاعران را ناراحت مي کند. ماترياليسم، فيلسوف خود را با ژان تورتل ( متولد 1904) به دست آورده است، اما در به دست آوردن هانري پيشت ( متولد 1924) به عنوان شاعر حماسي خود شکست خورده است. وي مؤلف ضد شعرها و قطعات تئاتري اپيفاني(10) است که خشونتشان در سال 1947 لحن رمبويي داشت:
مردان، به ياد آريد رفتن ها را و ايستادن ها را.
مردان، زير آتش از چشمه ها آب نوشيديم.
مردان، با پيکرهاي از قطار بيرون خميده، مي بردندتان.
مردان، ديگر بار مي بينمتان که گل سرخ پيشکش مي کنيد.
مردان، مهربانان من، شما پردگان را کشتيد...
و شماره کردن مصراً از سر گرفته مي شود:
جاشوان کشتي، کارگران چيني، طالبان سياه،
بيکاران آمريکايي، ساربان عرب،
سرخ پوستان نقاشي شده، سوار بر اسبان رام
مردان انگشت در انگور طلايي فرو برده...(11)
پيشت، شاعر رسمي و معترض، لازم مي دانست که نابرابري ها را عرضه کند و در زندگي مردم سهيم باشد. به همين سبب، «سفر پر فعاليت» خود را آغاز کرد؛ از کارخانه ها، کارگاه ها، کشتزارها، زندان ها، و«رقابت علمي کارگران شعر»، به عبارتي ديگر«کمونيسم در هنر»، ديدن کرد. در نتيجه اين متهم شناختن دنياي کهن ،اپيفاني ها-«مصيبت نامه ي پايان ناپذير» و نشانه ي انفجار- به عنوان نمونه ي اعلاي تأثير گذاري شناخته شد. اما نوکلئا(12)(1952) به ناسازگاري با تشکيل متهم شد و شاعر، در حالي که نماد گرايي انقلابي را بر تعهد ترجيح داده بود، به روده درازي دچار آمد.
چقدر فاش سازي هاي اوليه ي او متقاعد کننده بود!
«ژاندرام هاي بيچاره، جويندگان بينواي قوه ي اجرايي! شما از پاريس خلوتکده ساخته ايد، از نيويورک جنده خانه، از لندن محنتکده، از ناکازاکي آذرخش... عنقريب انسان سفيد ديگر مهلتي نخواهد داشت... ابلهان بينوا، مقلدان آنچه پايدار نيست، آيا رنگ آفتاب را ديده ايد...؟ آيا فقط بندهاي گران آفريقاييان يا پاشنه ي امريکاي سرخ را مي شناسيد؟... من روي تمام بخيه ها اجاره نشين مرگ را مي بينم بزک کرده از تمدن فضله خوار شما...»(13)
«معتکف شعر» ده سال در حال خاتم کاري اشعار کم نظير( پاره هاي سنگ گچ، 1974) خاموش ماند. اما آنچه از او ماندني است، جاي جاي، شکوايي است که ياد آور کاررمبو است:
مرده اي جوان در کرانه ي جنگل
او نيز گرسنه بوده است...
او نيز تشنه ي شراب مردافکن و عدالت بوده ست...
او نيز پاييده است نيروهايش را که چگونه در
گندم خواب آلود رنگ طلا مي گرفته است
پاييده است واگذاشتن تبش را و بي حرمتي هايش را
در آب پر برکت دريا
او نيز
مرده اي جوان(14).

4- در پيرامون «شعر ملّي»

در هنگامه ي جنگ سرد، وقتي آراگون شاعران مترقي را دعوت مي کرد که نه تنها قدرت هاي مادي بورژوازي بلکه ارزش هاي معنوي آن را نيز مورد حمله قرار دهند، کمونيست ها نيز به سهم خود مي خواستند «شعر ملّي» را به ارج و اعتبار برسانند. اين شعر ملّي توفيق چنداني نيافت. امروز شمار شاعراني راستين که توانسته اند در آثارشان ميان عواطف عامه با ايمان فرد مبارز آشتي برقرار کنند، از شمار انگشتان يک دست کمتر است.
در ميان پيروان آراگون اين نام ها جاي مي گيرند: ژاک گوشرون ( متولد 1920؛ مؤلف صورت مجلس، افکار حيواني)، پير گامارا (متولد 1919؛ مؤلف خانه ي آتش)، روبن مليک (متولد1921؛ مؤلف سرود پيوسته).
روبن، من از ديار ديگر مي آيم، نامم گواه است
من از روزگاري مي آيم، بلند و روشنا
در دهان طعم کيمو و گوشتي
که زنان مبارز بريان مي کردند...(15)
ژان مارسناک (متولد1911؛ مؤلف آسمان تير باران شدگان، روشِ انسان، عشق از دورترين مسافت)، براي برانگيختن خاطره ي مقاومت ها، توانسته است شيوه ي گفتار سال هاي 40 را زنده کند.
حقيقت است که من مرگ درستکارترين مردان را ديده ام
و خاطره ي ايشان برابر ماست
چونان چشم ها که بر منظري
سکوت را بسختي تاب مي آرند
و جز با صداي ما سخن نتوانند گفت.
ام پس از چندي، در شعر«صنايع کوچک»(16)، به لحن باب روز بازمي گردد («زن خانه- به نيروي ساييدن و ساييدن- تصوير بخت وارونه اش را- در کفپوش خانه مي بيند»).
تا اينجا شعر ملّي هوگوي خود را پيدا نکرده است. شارل دوبزينسکي (متولد ورشو، 1909؛ مؤلف عشق وطن، باغ هاي ميچورين) شايد که باشد...
هيچ نَدارم که تقديم کنم، جز همين آهنگ
واژه هايي شوريده بر من، و ضرب هايي از حريق
کيستم جز سوداگر سندان هايي براي واژه ها
تن به گذرگاه باد مي برم، تن به کوچه ها مي کشم
نيستم جز سوداگري که کس به آوازم گوش نمي سپارد
زيرا که جز آوازي نمي فروشم
زيرا که آينده را در گلي يگانه مي فروشم.(17)

پي نوشت ها :
 

Saint-Petersbourg-1
Montparnasse-2
Neuilly-3
4- پسر سوزان والادون، او نيز نقاش بود. او تريلو بويژه به نقاشي مناظر پاريس، بخصوص گوشه و کنار مونمارتر، پرداخته است.- م.
Montmartre.5
6- شاعر با واژهCanon، به هر دو معناي قانون و توپ، بازي مي کند و در ترجمه، القاي اين ايهام بهتر از آنچه گذشت براي من ميسر نبود.- م.
Paroles, Gallimard-7
Brest-8
Buci-9
10- Epiphanies، روز تجلي مسيح بر نجيب زادگان و اعيان (در کودکي).- م.
Apoémes3, Les Revendications-11
12- Nucléa، شايد اين واژه از اصل لاتيني Nucleus( هسته) باشد.- م.
Les Revendications, Mercure de France-13
Les Revendications, Mercure de France-14
Le Veilleur de Pierre, Seghers,1961-15
Petits métiers-16
La Question décisive,1950-17

منبع مقاله :
دو بوادفر، پير؛ (1373)، شاعران امروز فرانسه، سيمين بهبهاني، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم 1382